Abstract:
زمینه و هدف: حکایات مثنوی، ساخته وپرداختۀ ذهن مولانا نیستند، بلکه مولانا مستقیم یا غیرمستقیم آنها را از مآخذی دیگر دریافت کرده است. برخی از این حکایات ازجمله حکایت «شاه وکنیزک»، از مآخذی غیرعرفانی برداشت شدهاند، ولی مورد دخل و تصرّف واقع شده و سپس در مثنوی بگونهای بسیار متفاوت از مآخذ خود روایت شدهاند. مهمترین تصرّفات مولانا در مآخذ حکایت شاه و کنیزک، تصرّف در نشانهها میباشد و هدف پژوهش حاضر نیز بررسی چرایی و چگونگی همین تصرّفات است.
روش مطالعه: این پژوهش، مطالعهای نظری است که به شیوۀ توصیفی- تحلیلی انجام گرفته است و روش گردآوری اطلاعات، کتابخانهای میباشد. در این پژوهش بر اساس نشانه شناسی گفتمانی و با استفاده از ابزارهای تحلیل انتقادی گفتمان، به بررسی لایۀ ایدئولوژیک سبک روایتگری مثنوی پرداخته شده است.
یافتهها: مولانا بعنوان راوی مثنوی، حکایت شاه و کنیزک را از چهارمقاله و فردوس الحکمه و مآخذی دیگر اقتباس نموده و با تصرّف و تغییر در نشانههای آن و بهره مندی از نمادهای خاص گفتمان عرفانی، روایتی تازه و دیگرگون را از آن ارائه کرده است. در نتیجۀ این دگرگونی گفتمانی و سبکی، حکایت مذکور، کارکردی ایدئولوژیک و متفاوت از مآخذ خود یافته است.
نتیجهگیری: مولانا با خارج کردن حکایت مزبور از بافت اصلی و با ساختارشکنی و بازتعریف نشانههای نظام معنایی گفتمان حاکم بر مآخذ حکایت، آن را به استخدام گفتمان عرفانی درآورده و نظام معنایی عرفانی موردنظر خویش را تثبیت و برداشت خاص خود را از حکایت مذکور به مخاطب، منتقل نموده است. ازآنجاکه گفتمان عرفانی مولانا در تقابل با گفتمانهای اهل دنیا، متشرّعه، علمای قشری، متکلّمان و فلاسفه سامان یافته است، در روایت مثنوی از این حکایت نیز تقابل دوقطبی میان گفتمان عرفانی با گفتمانهای یادشده دیده میشود؛ بگونهای که دالهای گفتمانهای رقیب به حاشیه رانده و طرد شده و دالهای گفتمان عرفانی برجسته –گشتهاند.
BACKGROUND AND OBJECTIVES: The anecdotes of Masnavi are not fabricated and paid for by Rumi, but Rumi has received them directly or indirectly from other sources. Some of these anecdotes, including the anecdote of "Shah and Kenizak", have been taken from non-mystical sources, but have been seized and then narrated in a very different way from their own sources in Masnavi. The most important possessions of Rumi in the sources of the story of the king and the maid are the possession of signs and the purpose of the present study is to investigate the why and how of these acquisitions.
METHODOLOGY: This research is a theoretical study that has been done in a descriptive-analytical manner and the method of data collection is library. In this research, based on discourse semiotics and using critical discourse analysis tools, the ideological layer of Masnavi narrative style has been studied.
FINDINGS: Rumi, as the narrator of Masnavi, has adapted the story of the king and the maid from four articles and Ferdows al-Hikma and other sources, and by capturing and changing its signs and using special symbols of mystical discourse, a new and different narration. It has provided. As a result of this change in discourse and style, the narrative has found an ideological and different function from its sources.
CONCLUSION: By removing this anecdote from the main context and by deconstructing and redefining the signs of the semantic system of the discourse governing the sources of the anecdote, Rumi employs it in mystical discourse and establishes his own mystical semantic system. Has transferred himself from the above story to the audience. Since Rumi's mystical discourse is organized in opposition to the discourses of the world, theologians, cortical scholars, theologians and philosophers, in the Masnavi narration of this anecdote, a bipolar opposition is seen between the mystical discourse and the mentioned discourses; In such a way that the signs of rival discourses have been marginalized and rejected, and the signs of mystical discourse have become prominent.
Machine summary:
خـدا نيـز دربرابـر ايـن طبيبان قرار ميگيرد تا ناتواني آنان را نشان دهد؛ لذا دارويشان نه تنها موجب بهبود نميشود، بلکـه سـبب شـدّت بيماري ميگردد؛ چون طبيبان از حال درون بيخبرند، بطور ضمني به کفّار و سپس به خاروخس تشبيه ميشـوند که درمان خواستن از آنان ، گم کردن راه است : حـــسّ دنيـــا نردبـــان ايـــن جهـــان حــــسّ دينــــي نردبــــان آســــمان صـــحت ايـــن حـــس بجوييـــد از طبيـــب صــــحت آن حــــس بخواهيــــد از حبيــــب صــــحت ايــــن حــــس ز معمــــوري تــــن صــــحت آن حســــن ز ويرانــــي بــــدن (مثنوي دفتر اول ، بيت ٣٠٨-٣٠٣) هـــر کـــه درمـــان کـــرد مـــر جـــان مـــرا يافــــت گــــنج و دُرّ و مرجــــان مــــرا جملـــه گفتنـــدش کـــه جانبـــازي کنـــيم فهـــم گِـــرد آريـــم و انبـــازي کنـــيم هريکــــي از مــــا مســــيح عــــالمي اســــت هـــر الـــم را در کـــف مـــا مرهمـــي اســـت «گـــر خـــدا خواهـــد» نگفتنـــد ازَ بطَـــر پـــس خـــدا بنمودشـــان عجـــز بشـــر تـــرک اســـتثنا مـــرادم قســـوتي اســـت نــي همــين گفــتن کــه عــارض حــالتي اســت اي بســـا نـــاورده اســـتثنا بـــه گفـــت جـــان او بـــا جـــان استثناســـت جفـــت هرچــــــه کردنــــــد از عِــــــلاج و از دوا گشــــت رنــــج افــــزون و حاجــــت ، نــــاروا آن کنيـــزک از مـــرض چـــون مـــوي شـــد چشــم شــه از اشــک خــون چــون جــوي شــد از قضـــــا ســـــرکنگبين ، صـــــفرا فـــــزود روغـــــن بـــــادام ، خشـــــکي مينمـــــود از هليله ، قبض شد اطلاق رفت آب ، آتـــش را مـــدد شـــد همچـــو نفـــت (همان ، بيت ٥٤-٤٥) بيخبـــــــر بودنـــــــد از حـــــــال درون اســــــــتعيذ الله مّمــــــــا يفتــــــــرون (همان ، بيت ١٠٥) خـــار دل را گــــر بديــــدي هــــر خســــي دســت ، کـــي بــودي غمـــان را بــر کســـي (همان ، بيت ١٥٣) درنتيجه ، دال طبيب که بطور ضـمني، نمـاد عالمـان ظـاهري اسـت ، بـر گمراهـي و گمـراه کننـدگي فلاسـفه و دانشمندان دلالت ميکند؛ لذا انسجام اين بخش از متن که با ساختارهاي گفتمان مدارِ گزينشِ واژگان و نامدهي و تعميم و تشبيه با کاربرد «زر و سيم ، مسيح عالم ، ترک استثناء، قسـوت ، خـس و بيخبـر» (رک: همانجـا) شـکل گرفته ، نگرش مولانا را در چهارچوب گفتمان عرفاني نشان ميدهد.