Abstract:
ﺑﺎ ﭘﯿﺮوزی اﻧﻘﻼب اﺳﻼﻣﯽ اﯾﺮان و ﻓﺮوﭘﺎﺷﯽ ﻧﻈﺎم ﺳﻠﻄﻨﺘﯽ، ﻣﻠﺖ اﯾﺮان ﻓﺼﻞ ﺟﺪﯾﺪی در ﺗﺎرﯾﺦ ﺳﯿﺎﺳﯽ ﮐﺸﻮر ﺧﻮﯾﺶ آﻏﺎز ﮐﺮدﻧﺪ ﮐﻪ ﻣﻬﻢ ﺗﺮﯾﻦ ﻣﺆﻟﻔﻪ آن، ﭘﺎﯾﺎن ﻧﻈﺎم ﭼﻨﺪﻫﺰارﺳﺎﻟﻪ ﺷﺎﻫﻨﺸﺎﻫﯽ اﺳﺖ، اﻧﻘﻼب اﺳﻼﻣﯽ ﺗﻨﻬﺎ ﺣﮑﺎﯾﺖ از ﺳﻘﻮط ﯾﮏ رژﯾﻢ و ﺣﮑﻮﻣﺖ ﻧﺪارد؛ ﺑﻠﮑﻪ ﻧﺸﺎن از ﻓﺮوﭘﺎﺷﯽ ﺑﺎورﻫﺎﯾﯽ اﺳﺖ ﮐﻪ ﺳﺎﻟﯿﺎﻧﯽ در ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺳﯿﺎﺳﯽ ﮐﺸﻮرﻣﺎن ﺟﺎﺧﻮش ﮐﺮده و ﺑﻠﮑﻪ ﺑﺮای ﺑﺮﺧﯽ ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﯾﮏ اﻧﮕﺎره ﻣﻘﺪس ﺑﻪ ﺷمار ﻣﯽ آﻣﺪ؛ ﭘﮋوﻫﺶ ﺣﺎل ﺑﺎ روش ﺗﻮﺻﯿﻔﯽ ـ ﺗﺤﻠﯿﻠﯽ و ﻣﻄﺎﻟﻌﮥ ﮐﺘﺎﺑﺨﺎﻧﻪ ای ﺑﻪ ﺑﺮرﺳﯽ اﯾﻦ ﻣﻮﺿﻮع ﭘﺮداﺧﺘﻪ اﺳﺖ. اﻧﻘﻼب اﺳﻼﻣﯽ اﯾﺮان ﻧﺸﺎن داده این ﮔﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﺷﺎه رﻓﺘﻨﯽ اﺳﺖ، ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺳﻠﻄﻨﺖ و ﭘﺎدﺷﺎﻫﯽ و ﻧﯿﺰ اﻧﮕﺎره ﻫﺎی آن ﻧﯿﺰ رﻓﺘﻨﯽ اﺳﺖ، ﭼﻨﺎن ﮐﻪ ﺧﺪاوﻧﺪ ﻣﯽ ﻓﺮﻣﺎﯾﺪ: «انّ الباطل کان زهوقا»؛ اﻧﻘﻼب اﺳﻼﻣﯽ ﻫﻢ درواﻗﻊ اﻧﻘﻼﺑﯽ ﺑﻨﯿﺎن اﻓﮑﻦ ﺑﻮد ﮐﻪ تماﻣﯽ اﯾﻦ اﻧﮕﺎر ه ﻫﺎی ﺑﺎﻃﻞ را دﺳﺘﺨﻮش ﺗﻐﯿﯿﺮ و ﺗﺤﻮل ﺑﻨﯿﺎدﯾﻦ ﻗﺮار داد.
With the victory of the Islamic Revolution of Iran and the collapse of the monarchy, the Iranian nation began a new era in the political history of the country, the most important component of which is the end of the millennial imperial system. The Islamic Revolution is not only a sign of the fall of a regime and a government but also a sign of the collapse of the beliefs that have been entrenched in the political culture of our country for years and were considered as a sacred idea for some. The present study has investigated this issue through the descriptive-analytical method and library study. The Islamic Revolution of Iran showed that the culture of the monarchy and its imagery also followed the king, a goner. As God says: "Truly falsehood is a goner"; The Islamic Revolution was in fact a fundamentalist revolution that fundamentally changed all these false ideas.
Machine summary:
این ویژگیها برآمده از نظام ارزشی است که در فرهنگ شاهی شکلگرفته است و ما به آن اشاره خواهیم کرد، در این نوع نظامها امتیازاتی برای حاکم قائل هستند که ازجمله او را فوق قانون میدانند و یا در عمل، قانون برای او اجرا نمیشود، (جوانآراسته، 1382، ص30) میتوان گفت؛ پادشاهی حکومت فردی است که نوع مطلقه آن قوای سهگانه کشور را شخصاً در دست دارد و باتوجهبه اینکه خود را بالاتر از قانون میداند اوامر دلخواهش را صادر مینماید (آقابخشی و افشاریراد، 1383، ص425) و در نوع مشروطه آن پادشاه (در ظاهر) یک مقام تشریفاتی و سمبولیک دارد که اختیارات در دست دولت متمرکز است، (طلوعی، 1377، ص307) ولی در عمل ممکن است اینگونه نباشد؛ چراکه نظامهایی که بر آنها سلطان و یا پادشاه حکومت میکنند تمایل به دیکتاتوری و استبداد در آنها وجود دارد؛ چنانکه در نظام پهلوی پادشاه حاکمیت مطلق داشت و تابع قانون نبود و به دلیل اینکه دولت نیز وابستگی به ملّت نداشت، روحیه استبدادی آن بسیار بالا بود، شخص گرایی و تقدیس قدرت در این نوع رژیمها چنان بارز است که حتی افتخاری برای وابستگان به دستگاه حاکمیت محسوب میگردد، اسدالله علم از نخستوزیران حکومت پهلوی از همان آغاز کار اعلام کرد که فرمانبردار و نوکر اعلیحضرت است و این واژه را بارها به زبان آورد، (جعفرپور، 1389، ص206) در نظام پادشاهی بهخصوص نظام پادشاهی در ایران، شاه به دلیل اینکه خود را واجد فرّه ایزدی و موردحمایت خداوند میداند، نه نسبت به مردم و نه در پیشگاه خداوند هیچ مسئولیتی ندارد؛ بلکه حتی در پارهای از این نظامها رئیس حکومت نهتنها خود را مسئول و پاسخگوی اعمال خویش نمیداند؛ بلکه خود خدایی میکند، این مسئله بهگونهای است که حتی در قوانین بسیاری از کشورهایی که دارای پادشاهی مشروطه هستند با صراحت شاه از مسئولیت مبرا دانسته شده است، بهعنوانمثال در ایران پیش از انقلاب، شاه با اینکه طبق اصول مختلف قانون اساسی مشروطه، نخستوزیر را بهعنوان رئیس قوه مجریه معین میکرد، یکی از سه نهاد قانونگذاری در ایران بود، (اصل 27 قانون اساسی مشروطه) وزرا را عزل و نصب میکرد، (اصل 46 قانون اساسی مشروطه) قوانین را برای اجرا ابلاغ میکرد، (اصل 49 قانون اساسی مشروطه) فرمانده نیروهای مسلح بود (اصل 50 قانون اساسی مشروطه) و اختیارات دیگری هم داشت، بااینحال طبق اصل 44 همین قانون، از هرگونه مسئولیتی مبرا دانسته شده است، امام خمینی( دربارۀ این حکومتها معتقدند که رئیس دولت مستبد و خودرأی باشد، مال و جان مردم را به بازی (گرفته).